Hala Madrid - درست به اندازه ی داغی بوسه ای که در مراسم معارفه اش روی پیراهن لوس بلانکوس نا زده باقی ماند , فرانسیسکو آلارکون سوارز یا همان ایسکو ی کوچه بازاری ها , این روز ها روی سکوهای برنابئو خواهان دارد. همان بوسه ای که نقش بستن جای خالیش در میان بهت درآمیخته شده با اصرار ناظران روی مقدس ترین آرم مادریدیسمو ها , باعث شد تا عقل و منطق هر مادریدسمویی خبر از جسارت و گستاخی بیش از حد خرید سابقا نیمچه بارسایی کهکشانی ها بدهد. اما غافل از این که قلب مادریدیسمو ها در همان لحظات داشت اهلی پسر بچه ی بنال مادنایی میشد!



لطف دل هم در همین است که عقل و منطق سرش نمیشود . که اگر میشد , احتمالا فاتحه ی انسانیت خوانده شده بود . درست زمانی که عقل خبر از طغیان و جسارت میداد , دل داشت از متانت دم میزد. وقتی خبرنگاران دلیل را از ایسکو جویا شدند , کلماتی که از دهان پسرک طلایی خارج میشد مو را به تن سیخ میکرد : ” هنوز کاری برای این پیراهن نکرده ام پس به خودم اجازه ی بوسیدن این پیراهن را نمی دهم. ”

این تازه شروع قصه بود. پسر طلایی اروپا محکوم به حبس ابد شده بود. حبس ابد در قلب مادریدیسمو ها. درخشش در پیش فصل و هفته های آغازین لالیگا فقط جرمش را سنگین تر میکرد. البته این همه درخشندگی برای کسی که استعداد را درسته قورت داده بود نباید شق القمر محسوب میشد. برای کسی که فوت و فن فوتبال را فوت آب بود و حتی توپ هم جزئی از اعضای بدنش به نظر میرسید , جذاب بودن که کاری نداشت. جذاب بودن یعنی این که استایل راه رفتنت هم تماشایی باشد . یعنی به قدری جذبه داشته باشی که حتی توپ هم با همه ی گردی اش از نزدیکی ساق هایت جم نخورد!.

مثل هر قصه ای که فراز و فرود دارد , قصه ی رومن هم تندی و کندی داشت. اوج گیری بیل تازه وارد , عزیز دل بودن کریم بنزما و پر بودن سایر پست ها باعث شد تا دیواری کوتاه تر از ایسکو پیدا نشود. پسرک کم کم به نیمکت متمایل شد و دقایقش کم و کمتر شد. اما به غیر از توپ یک چیز دیگر را هم نمیشد از او گرفت و آن هم انگیزه بود. نه اهل کنار آمدن بود و نه اهل کنار رفتن. پس عادی بود که پا پس نکشد. عادی بود که خم به ابرو نیاورد. او هنوز هم مهره ی مارش را داشت …




رفت و روی نیمکت کمین کرد تا نوبتش فرا برسد. بالاخره دنیا به رویش خندید , بازی رفت چمپیونزلیگ مقابل دورتموند قرعه به نامش افتاد. به جای دیماریا فیکس شد و نبوغش را به رخ کشید. بار دیگر اینبار در نیمه نهایی مقابل بایرن پر ادعا مصدومیت بیل باعث شد تا پاد زهر ترکیب کارلتو باز هم فرصت پیدا بکند. ایسکو مثل یک شاه کلید بود. مثل تکه ی پازلی بود که جای هر تکه ی گم شده ای را که میگرفت به راحتی چفت میشد ! مقابل بایرن هم دقیقا همین کار را کرد. آن شب دنیا شاهد یک ایسکوی متفاوت بود …

پسرک حالا مرد شده بود و به همان اندازه که ظرافت داشت , زمخت و چغر هم بود. آناتومی بدنش هیچ شباهتی به گلادیاتور ها نداشت اما چه کسی می تواند انکار کند که او یک هنرمند بود و اولین ویژگی هنرمند ها هم این است که از هر انگشتشان یک هنر میبارد. فینال کوپا مقابل بارسلونا اوج داستانش بود. وقتی توپ را داشت می رقصید و وقتی نداشت می جنگید. حتی تیکی تاکا هم در مقابلش عاجز بود. همنشینی اش با الونسو باعث شد تا هنر جنگیدن را هم یاد بگیرد. هنری که حتی بعد از کوچیدن آلونسو به آرنای جدید هم نزد ایسکو باقی ماند.

حالا رئال مادرید دقیقا به اندازه ی فرانسیسکو زیباست. به اندازه ی چرخش 360 درجه ای مرد طلایی حول محور کوتینیو در آنفیلد زیباست. به اندازه ی ابعاد هنر مردی که فوتبال را زندگی میکند. هنرمندی که تردستی هایش با توپ منظم ترین سمفونی هارا روی سکو ها به وجود میاورد. آخر قصه ی قهرمان قصه ی ما همچنان باز است. تا دلتان بخواهد هم جا برای پر شدن دارد. برای کسی که اراده اش کوه را آب می کند هیچ اوجی برای نرسیدن وجود ندارد. مرد طلایی قصه توانایی قدم نهادن بر بلندای بلندترین عرش ها را هم دارد , با همین ساق های پرانتز باز ,,, پرانتز بسته اش !






ورزش11